Wednesday, September 11, 2013

این نوشته های زنی است درآستانه سی سالگی
زنی که یک روز معمولی در شهری دور از زادگاهش، توی یک وان حمام، دچار این آگاهی خرد کننده شد که درست یکسال و یک ماه دیگر سی ساله خواهد شد، و برای او که عمرش را جایی کنار عدد 60 تمام شده می پندارد، این یعنی نصف مثل نصف شدنِ یک بستنی چوبی و هراسِ دردناک از تمام شدن نیمه دیگر آن به زودی.
 زنِ در آستانه سی سالگی اینها را زمانی می نویسد که پیاز و فلفل دلمه توی روغن جلز و ولز می کنند، شاید شاعرانه تر بود که بنویسد "هم آغوشی گرم و پرشوری دارند" اما میداند بویِ پیاز از لابه لای این سطرها چنان مشامِ خواننده را آزار خواهد داد که شاعرانگی رم کند.
زنِ در آستانه سی سالگی روزی را به خاطر می آورد که با دوستی در گوشه ای از زادگاهش به واج آرایی جمله " سه سالِ دیگه سی ساله" و آهنگِ نهفته در آن عشق می ورزید که سی سالگی برایش نمادِ بلوغِ زنانه بود، تصویر زنی سخت در دنیایی سخت جان.
حالا خودش را در وانِ حمام به یاد می آورد و حجمِ استیصال آن لحظه را که  ریزشِ یکنواختِ قطراتِ آب حواسش را برد سمتِ شمارش و شمارش به ثانیه ها و ثانیه ها به عمر و عمر ... به سی سالگی اش.
به روزها که آوار شد بر سرش و ...بهت!